در حاشیه
کتاب زندگینامه استیو جابز (خلاصه، نقد و تحلیل) | چاپ ۲۰۱۱

کتاب زندگینامه استیو جابز (خلاصه، نقد و تحلیل) | چاپ ۲۰۱۱

کتاب زندگینامه استیو جابز رئیس اپل

زندگینامه استیو جابز

زندگینامه جابز

زندگینامه استیو جابز

در این مقاله، سعی کرده ام تا نگاه مختصری به زندگی استیو جابز، چگونگی تولد اپل، نقد و تحلیل این کتاب و سبک قلم نویسنده اش بپردازم. جابز و اپل، سهم بسزایی در مدرینیته جهان امروز دارند. بنابراین، نگاهی گذرا به سبک زندگی و تفکر او، خالی از لطف نیست. نویسنده کتاب، والتر ایزاکسون، در گذشته نیز تجربه نوشتن زندگینامه های با کیفیت داشته است. با این وجود، داستان این کتاب متفاوت است.

خلاصه زندگینامه استیو جابز


استیو جابز، الهام بخش بسیاری از افراد در مسیر فناوری است. زندگی و رفتارهای او در طول عمرش، الگوی جوانهای بسیاری قرار گرفته و خواهد گرفت. به شخصه، پس از خواندن زندگی نامه استیو جابز، با خودم عهد کردم که یک روز درباره این فرد بنویسم. حالا تصمیم دارم، به تحلیل زندگی نامه وی و بیان نکات برجسته آن بپردازم. امیدوارم تا آخر این مطلب مرا همراهی کنید.

والتر ایزاکسون

نویسنده کتابهای انیشتین: زندگی و جهان او، بنجامین فرانکلین: یک زندگی آمریکایی و کیسینجر: یک زندگی نامه، کار نوشتن زندگی نامه استیو جابز را بر عهده گرفت. وی سابقا سردبیر مجله تایم و رئیس شبکه سی ان ان بوده است. به گفته خودش، استیو جابز، در یک پیاده روی طولانی، از وی درخواست میکند، تا زندگی اش را به رشته تحریر در آورد. ابتدا، والتر این پیشنهاد را رد میکند. اما، بعد از مدتی، خبر ابتلای استیو به سرطان، همه چیز را عوض کرد. او شروع به کار میکند. این کتاب، در دو سال آخر عمر استیو جابز نوشته و پس از درگذشت وی منتشر شده است.

والتر و استیو
والتر ایزاکسون (نویسنده زندگینامه استیو جابز) و استیو جابز

فصل اول – دوران کودکی

رها شده و برگزیده

فرزندخواندگی

تصورش را بکنید؛ دختر و پسری که هر دو از خانواده هایی مرفه، در قلب خاورمیانه، در کشور سوریه، صاحب فرزند میشوند. اما، آمادگی بزرگ کردنش را ندارند. بنابراین، تصمیم میگیرند تا پسر کوچک خود را به یک خانواده آمریکایی واگذار کنند.

اگر شما جای آن پسر کوچک بودید و از همان کودکی، شما را از این واقعیت تلخ آگاه میکردند؛ چه حسی داشتید؟ احساس طرد شدگی؟ یا بی ارزش بودن؟ شاید هم برایتان اهمیتی نداشت. به هر حال، استیو جابز توسط پُل جابز و همسرش به فرزندحواندگی گرفته شد، تا این زن و شوهر دوست داشتنی، تبدیل به مهمترین افراد زندگی اش شوند.

در این بخش از کتاب، والتر ایزاکسون، تمام اتفاقاتی را که در کودکی بر روی شخصیت استیو جابز اثر گذاشته است، به کمک خود استیو جابز و یا اطرافیانش بیان میکند.

سیلیکان ولی یا دره سیلیکان

کالیفرنیا، محل پیدایش فناوری دنیای مدرن! واقعا هم همینطور است. حالا تصور کنید، در نزدیکی چنین دنیایی و کنار پدری مکانیک که، اصرار دارد کارهایش را تمیز انجام دهد، شما بزرگ میشوید. اما، شما نمیخواهید دستان خود را کثیف کنید. بر خلاف پدر، شما نه در مکانیک که در الکترونیک تبحّر دارید. با همان میزان ظرافت و وسواس در نظافت کاری.

پدر و مادری دارید، که میدانند شما یک نابغه اید. به مرور شما هم، فهمیده اید که یک نابغه اید و میدانید که آنها هم میدانند. این یک حقیقت دلگرم کننده است؛ که شما را پیش میبرد، برای کشف بیشتر.

نویسنده، به خوبی روایتگر تاریخ فناوری در کالیفرنیا، به ویژه سیلیکان ولی میباشد. تمام حوادث و نقاط عطف آن سالهای دره سیلیکان، بیان شده است. خوانننده به خوبی درک خواهد کرد که چطور حضور استیو جابز در یک چنین جوی باعث رشد شخصیت انقلابی وی شد.

مدرسه

استیو جابز، در مدرسه یک طغیانگر بود. به لطف یکی از معلمانش، که با جایزه دادن او را تشویق به مطالعه میکرد؛ بیشتر و بیشتر به سمت الکترونیک کشیده شد. در دوازده سالگی، تصمیم گرفت دیگر به کلیسا نرود. به گفته خودش، واعظین فقط ایمان صرف را تبلیغ میکنند، در حالیکه باید راه و روش مسیح را ترویج دهند. او با ادیان مشکلی نداشت؛ اما با واعظین …

والتر ایزاکسون، در این بخش فرایند به بلوغ رسیدن استیو جابز را، مختصر اما مفید شرح میدهد. شیطنت های وی، خلاقیت ها و نوآوری هایش را، مصداقی میداند بر اینکه، استیو جابز اهل تمکین نبود. نه تنها زیر سلطه کسی نمیرفت که بقیه را نیز به سمت خود میکشاند.

قلم ایزاکسون به گونه ای مینگارد که همه چیز مانند پرده سینما جلوی چشمت میاید؛ اما در واقع اصلا وقایع را به ترتیب بیان نمیکند. بلکه، بعد از شرح یک رویداد، به شرح کلی برهه ای از زندگی استیو جابز میپردازد. سپس، به رویدادی دیگر میرسد. ایزاکسون میداند که چه رویدادی را چه زمانی و بعد از شرح چه نکاتی بیان کند. شاید انتخاب او توسط استیو جابز، برهان دیگری بر نابغه بودن اوست.

دو استیو
استیو جابز و وازنیاک

فصل دوم – زوج عجیب

دو استیو

واز

بله، درسته! این کتاب، زندگی نامه استیو جابز است، اما صفحاتی از کتاب به مرور زندگی استیو وازنیاک، اختصاص داده شده است. شباهت ها و تفاوت های او، خانواده اش و محیط زندگی اش نسبت به استیو جابز، الگوهای تربیتی اش، عادات و رفتارهایش ( به عنوان مثال؛ شوخی های خرکی هر دو زبانزد بوده است.) و از همه مهم تر، نقاط ضعف و قوت اش که شامل بحران های اجتماعی اش میشود.

این بخش از کتاب، مقدمه ایست برای توضیح اتفاقاتی که در رابطه بین دو استیو میافتد. نویسنده، هوشمندانه عمل کرده است.

جعبه آبی

ایده شکل گیری اپل، از کجا آمد؟

دو استیو، تصمیم به هک باجه های تلفن عمومی میگیرند. نتیجه آن، یک جعبه آبیست، که میتوان با آن بدون پرداخت مبلغی، تماس از راه دور برقرار کرد. شاید در ابتدا، فقط یک شوخی خرکی دیگر بوده باشد؛ اما بذر یک همکاری را کاشت. یک همکاری تکرارناشدنی که تاریخ بشریت را جلا بخشید.

گاراژ
گاراژ پدری

فصل سوم – ترک تحصیل

به پا خیز، خودت را دریاب …

کریسان برنان

اولین دختری که وارد زندگی یک پسر میشود؛ همه چیز آن پسر را میبیند. روحشان لخت است و چیزی برای مخفی کردن ندارند. در واقع بلد نیستند که مخفی کنند. اولین دختر زندگی استیو جابز، او را روشنفکر و بی عاطفه خطاب میکند. این تمام چیزی هست که راجع به استیو جابز در دو کلمه میتوان گفت.

نویسنده، به هیچ چیز قناعت نکرده و سخنان تمام افراد زندگی استیو جابز را شنیده است. برای یک نویسنده خوب بودن، شما باید بلد باشید، تحقیق کنید. باید بیشتر از نوشتن، روی تحقیقاتتون وقت بگذارید. این نقطه قوت کتاب است.

کالجِ رید

ذن بودایی و گیاهخواری، مراقبه و عرفان، قطره چکاندن روی زبان (ال اس دی) و موسیقی راک؛ خلاصه ای از وضعیت استیو جابز در کالج. تمام اینها، پیش از ملاقات با رابرت فردریک بود. میتوان گفت، کسی که استیو جابز را از معنویات به سمت مادیات سوق داد، همین آدم بود. اولین ملاقاتشان، رفتار کاریزماتیکش و بعد هم تضادهایی که از پشت پرده بیرون آمدند؛ همه نقطه عطفی بودند، برای خروج استیو جابز از فرقه هیپی ها.

دگرگون شو (ترک تحصیل)

تلفیق هنر و فناوری! یکی از عمیق ترین ترکیب های تاریخ که به لطف شجاعت جابز در ترک تحصیل، کشف شد. استیو، بعد از ترک تحصیل، به سراغ علایق و سلایق خودش رفت. با هنر خطاطی آشنا شد و فهمید که علم، همه جا حرف اول را نمیزند.

فصل چهارم – آتاری و هند

ذِن و هنر طراحی بازی

آتاری

لجاجت در رسیدن به اهداف، شرط اول پیروزیست. استیو، برای کار در شرکت آتاری سماجت به خرج میدهد. حتی، شب کار میشود تا، مخالفانش با وی روبرو نشوند. آخر، از هر چیزی بگذریم، از هیپی بودن و نامرتب بودن او نمیتوان گذشت. استیو، راه درازی تا جنتلمن شدن داشت.

هند

وقتی با تمام وجودت تصمیم انجام کاری میگیری، مهم نیست که نیت چی باشه یا موفق به انجامش بشی یا نه؛ همه چیز طوری اتفاق میافته که تو به همون چیزی تبدیل بشی که براش تصمیم گرفتی یا نیت کردی.

استیو داستان ما هم، تصمیم گرفت به هند برود. همین تصمیم، او را به اروپا و سر میز تجار کشاند. با شیوه ها و آداب تجارت آشنا شد و به هند رفت. استیو جابزی که از هند برگشت، همان استیو جابز کچلی بود که حالا در اینترنت میبینید.

جستجو

جابز، برای یک مدت کوتاه تبدیل به عارف نشد. او کاملا عارف شد. چالش او، پذیرش این واقعیت بود که پدر و مادر واقعی اش، رهایش کردند. برای این کار، شروع کرد به شناختن خود. همین امر، از او یک کله شق نترس ساخت تا هر چیزی که ارزشش را دارد، تجربه کند.

دگرگون شو

هر کسی، نیمه تاریکی در وجودش دارد. نمیتوانیم نیمه تاریک وجود خود را انکار کنیم. نمیتوانیم آن را حذف کنیم. اما، میتوانیم کنترلش کنیم، به کار بگیریمش و برای رسیدن به اهدافمان از آن استفاده کنیم. نیمه تاریک جابز را، در این بخش از کتاب میتوان دید. صداقت نویسنده در به تصویر کشیدن آن و بیان نگاه های مختلف نسبت به ماجرا ستودنی است.

تصمیم با شماست. میتوانید تصور کنید که، استیو جابز یک زبان باز و تاجر بود، که استیو وازنیاک را از خود راند. یا انتخاب دیگری کنید. اینکه جابز، فقط یک هدف داشت و برای رسیدن به آن صادقانه از دیگران استفاده میکرد.

جابز و وازنیاک
دو استیو

فصل پنجم – اپل ۱

به برق بزن، راه اندازی کن، وارد شو

ماشینهای گرِیسِ دوست داشتنی

برای نوشتن یک زندگی نامه عالی، باید در به تصویر کشیدن زمانه ای که، قهرمان داستان در آن زندگی میکرده است؛ تبحر داشته باشید. نکته مثبتی که وجود دارد، اینست که خود ایزاکسون هم در آن زمان میزیسته است. بنابراین، به خوبی از پس توصیف شرایط آن زمان برآمده است.

علاقه و میل شدید جابز، به ماری جوآنا و ال اس دی در دوران جوانی، شاید چیزی باشد که در آن دوران طبیعی بود. اما، نهایتا سماجت اش در کار، او را به مرکز میدان مبارزه کشاند. جایی که رقیب دیرینه انتظارش را میکشید. بیل گیتس!

باشگاه کامپیوتری هومبرو

استیو وازنیاک، یک عاشق بود؛ استیو جابز، یک تاجر. اما، رفیق هم بودند و برای پیشرفت هم، با هم کار میکردند. نقص های هم را پُر میکردند. فداکاری میکردند و برای خواسته های هم تلاش. نتیجه یک چنین همکاری مشترکی، چیزی نبود جز اپل.

باشگاه کامپیوتری، شاید در ابتدا عنوان جالبی به نظر نرسد. اما، وقتی به عقب برگردیم، میبینیم همین عنوان نه چندان جالب، بذر یک شرکت را کاشت. شرکت اپل.

تولدِ اپل

و اپل به دنیا آمد. خیلی ها آمدند و خیلی ها رفتند و هر که رفت، از قطار معرفت جا ماند.

دو استیو، کار خود را شروع کردند. قبل از پُر کردن فرم های تأسیس شرکت، به اسم آن فکر کردند. جابز، گیاه و میوه خوار بود و تازه از مزرعه سیب برگشته بود. سیب هم میوه و هم کلمه ساده ای بود؛ مانند شخصیت جابز. راحت خورده میشد، راحت به زبان آورده میشد. پس، اسم خوبی بود. کامپیوتر سیبی (Apple Computer) یا همانطور که الآن میشناسیمش، اپل، تأسیس شد.

گروه گاراژ

گاراژ خانه پدری جابز، محل سرهم بندی قطعات اپل ۱ بود. دوست دخترش هم منشی و مسئول امور مالی شد.

برای من، شیوه روایت نویسنده جالب است. آمار و ارقام به صورت عینی بیان شده اند؛ تا شبهه ای باقی نماند. به اندازه ای روابط و مکالمات، دقیق بیان شده است که؛ شما میتوانید به عنوان یک منبع کارآفرینی به این کتاب نگاه کنید.

میهن وردپرس

فصل ششم – اپل ۲

طلیعه یک عصر جدید

یک محصول جامع

نسل جدید تولیدات استیو وزنیاک، با ظرافت و آموزه های پُل جابز به استیو جابز، حاصلی جز یک انقلاب در صنعت الکترونیک نداشت. اما، آغازی بود بر اختلافات دو استیو. استیو وزنیاک، طراح و سازنده اپل بود. جابز، ایده پرداز و بازاریاب محصولاتش. چیزی که برای یک طراح، قابل درک نیست. همین موضوع، باعث میشد تا واز، ایده های خود را به ایده های جابز ارجح بداند.

مایک مارک کولا

جابز یه چیز را از مایک مارک کولا آموخت؛

  1. همدلی: احساسات مشتری را جدی بگیرد.
  2. تمرکز: بر روی هدف تمرکز کند و سایر موضوعات را حذف کند.
  3. به رخ کشیدن: مردم، کتاب را از روی جلدش قضاوت میکنند.

در نهایت، مایک، پدر اقتصادی جابز، با ارائه یک طرح اقتصادی، شروع به سرمایه گزاری روی اپل کرد.

رِجیس مک کِنا

تبلیغات چی شرکت اینتل، دل جابز را ربود. جابز هم دل او را. نوبت به طراحی لوگوی اپل رسید. رجیس مک کنا، طبق حرف جابز عمل کرد و از طراح خواست تا یک طرح ساده ارائه دهد. او هم یک سیب را کشید. اما، میشد آن را با گیلاس اشتباه گرفت. در نتیجه، طرح نهایی یک سیب گاز زده بود. همان چیزی که داوینچی میگوید: سادگی، غایت کمال است.

اولین رویداد معرفی محصول

جابز و واز، معرفی اپل ۲ را درست طبق گفته های مایک کولا انجام میدهند. یعنی آن را به رخ میکشند. دیگر خبری از ظاهر هیپی گری جابز نمیبینید. او حالا کت و شلوار میپوشد. آنها ۳۰۰۰ هزار سفارش دریافت میکنند.

نویسنده، به خوبی عنوان ها را یکی پس از دیگری میچیند. و قبل از پایان هر موضوع، با یک نکته غافلگیرکننده، مقدمات معرفی نفر بعدی (نفر بعدی که در رشد اپل تاثیر داشته است.) را فراهم میکند.

این کار شاید با تمرین، برای یک نویسنده سهل شود. اما، در ژانر زندگی نامه نویسی، قضیه فرق میکند.

مایک اسکات

جابز، بو میداد. چون، فکر میکرد، رژیم گیاهخواری، او را از عطر و ادکلن بی نیاز میکند. لجباز و پرخاشگر بود و به همه و یا کارشان توهین میکرد. پس، مدیر خوبی نبود. در نتیجه، مایک کولا، مایک اسکات را به عنوان مدیر عامل وارد اپل کرد.

پس از فروش حدود ۶ میلیون واحد از اپل ۲، بحث بر سر این بود که اپل، رشدش را مدیون چه کسی است؛ جابز، به عنوان کسی که با ارائه یک محصول کاربرپسند، آن را به سودآوری رسانده یا واز، که مغز متفکر کار بوده و اگر او نبود، اپلی نبود. یقینا، پاسخ واز بود.

اپل

فصل هفت – کریسان و لیسا

او که رها شد …

اینک رها میکند!

در این بخش، نویسنده به عقب برمیگردد. وارد بخش تاریک زندگی جابز میشود؛ کریسان برنان، مادر دخترش.

استیو، قصد پدر شدن نداشت. قدرت پذیرش بالایی هم نداشت. در نتیجه شد آنچه نباید میشد. دخترش هم مثل خودش، رها شد. جابز، پدر بودن خود را به شکلی عجیب انکار میکند. کریسان، او را به دادگاه میکشاند و با تست دی ان ای، همه چیز روشن میشود. استیو، کوتاه میاید.

نویسنده، این تکه از زندگی جابز را جداگانه بررسی میکند. در یک فصل جدا و خارج از تقویم کتاب. فقط کافیست به عمق عمل جابز پی ببرید، تا علت این کار نویسنده را درک کنید.

فصل هشت – زیراکس و لیسا

رابطِ کاربری گرافیکی

یک فرزند جدید

پس از تغییر محل کار و سود بالای فروش اپل ۲، جابز شروع به کار روی اپل ۳ کرد. میخواست چیزی بسازد که مال خودش است. چیزی که متعلق به واز نباشد. پروژه شکست خورد. پروژه جدیدی شروع کرد. نام آن را لیسا (نام دخترش) گذاشت. به این خاطر، مضحکه همه شده بود. هنوز از خودش محصولی نداشت.

زیراکس پارک

این بخش از کتاب کمی تخصصی تر صحبت میکند، که از حوصله این مقاله خارج میباشد. زیراکس پارک، مرکزی بود که برای خوره های ایده های دیجیتال تأسیس شد. جابز در ازای سرمایه گزاری ۱ میلیون دلاری آن ها در اپل، قصد داشت تا با پروژه های آنها آشنا شود.

۳ خصوصیت در آنجا وجود داشت:

  1. چگونگی شبکه کردن کامپیوتر ها
  2. عملکرد برنامه نویسی شئ گرا
  3. رابط کاربری گرافیکی (تکنولوژی پیکسل بندی)

مورد سوم توجه جابز را جلب کرده بود.

هنرمندان بزرگ، سرقت میکنند!

این جمله را فراموش نکنید؛ اگر ۵۰ درصد کار، ایده خوب است، ۵۰ درصد دیگر هم اجرای خوب است.

جابز و تیم مهندسانش، ایده های مهندسین زیراکس را دزدیدند. بعد از رونمایی محصول توسط زیراکس، استقبالی صورت نگرفت. حتی، جابز پای دو نفر از مهندسین زیراکس را به اپل کشاند. این، نتیجه یک اجرای بد بود. اما جابز، مرد اجراهای خوب بود.

تبلیغات میهن وردپرس - دوره جامع سایت برتر

فصل نهم – عرضه سهام

مردی از جنس ثروت و شهرت

سهامِ حقِ اختیار

با این که رفتارهای زشت جابز، همه را از خود میراند؛ اما او فکر اقتصادی خوبی داشت. به همین دلیل، ارزش اپل از ۵ دلار سال ۱۹۷۷ به ۱.۸ میلیارد دلار سال ۱۹۸۰ رسید. اما، این برای جابز صدق نمیکرد. یک جای کارش میلنگید. او با همکارانش همدل نبود. پس، موقعیت اش سست شد.

عزیزم، تو حالا ثروتمندی!

تفاوت نسل ها! همه چیز فرق میکند. تو به دنیا میایی، بزرگ میشوی، حس میکنی. اما، ناگهان آدمهایی را دور و برت میبینی که هیچی از آن رشد کردن و حس ها نمیدانند. برای جابز اینگونه بود. او مادی گرا نبود. اهل پول خرج کردن نبود. دنبال پولدار شدن نبود. فقط یک هدف داشت؛ ساخت یک محصول، یک برند. چیزی که بعد از او هم پابرجا بماند. اما، کسی او را نمیفهمید.

فصل دهم – مک متولد میشود.

میگویی که یک انقلاب میخواهی!

فرزند جف راسکین

مرد اجراهای خوب، به دلیل بد قلق بودنش تک افتاد. اما، با ورود جف راسکین و ایده هایش، همه چیز فرق کرد. راسکین، ایده های خوبی داشت ولی سلیقه نه. همین باعث شد تا جابز، مسئول عملی کردن آن ایده ها شود. یعنی تولید یک سیستم همانند لیسا ولی ارزان تر؛ مکینتاش.

برج های تگزاکو

جابز، راسکین را از میدان به در میکند و تصمیم میگیرد تا نام پروژه را هم تغییر دهد. مکینتاش، نامی بود که از سیب مورد علاقه راسکین گرفته شده بود. اما، آنقدر نام خوبی بود که تصمیم جابز جدی گرفته نشد. هرچند جابز موفق شد، تیم خود را جمع کند و مهندسین بخش های دیگر اپل را که به دلیل بدخلقی هایش از دست داده بود، وارد پروژه کند. به این ترتیب، پروژه به سمت پیروزی حرکت میکرد.

استیو و لیسا
استیو و لیسا

فصل یازدهم – دایره تحریف واقعیت

بازی کردن با قوانین شخصی

فیلترِ عبورِ محدود

تمام تلاش نویسنده در این بخش، این است که بگوید؛ جابز بلد بود که حرف خودش را به کُرسی بنشاند. به عنوان مثال، برای کم کردن زمان بوت سیستم، این گونه استدلال میکرد که؛ با این کار اندازه عمر ۱۰۰ انسان در سال، وقت صرفه حویی میکنیم. اما، همیشه هم این کار به مذاق همکارانش خوش نمیامد. بنابراین، آنها هم یاد گرفته بودند، چطور جلوی زبان او را بگیرند. به کسی که به بهترین نحو، این کار را میکرد هم، جایزه میدادند.

نویسنده، در این بخش بر روی ایدئولوژی و سیستم فکری جابز تمرکز کرده است. چیزی که باعث میشد، بازدهی تیم اش دوچندان شود و کارها را در کمترین زمان انجام دهند. این هنر جابز بود.

فصل دوازدهم – طراحی

هنرمندان واقعی، ساده سازی میکنند!

یک ظرافتِ باوهاوسی (مدرسه ای آلمانی، تلفیق گر صنایع دستی و هنر)

در این بخش، راجع به ساده محوری جابز در طراحی میخوانید.

استیو جابز، به سادگی اعتقاد داشت. وسواس عجیبی در این زمینه داشت. یک مینیمالیست تمام عیار بود. با طرح های شلوغ مخالف بود. میخواست اپل هم اینگونه باشد، براق و ساده. فقط اینطوری بود که به دل کاربر مینشست. در سخنرانی هایش، این را تکرار میکرد. در نهایت، اجرایش کرد.

شبیه یک پورشه

جابز، برای پیدا کردن طرح مناسب تماشا میکرد، الگو میگرفت، فکر میکرد و تصمیم اش را عملی میکرد. او از روی یک دستگاه قهوه ساز، ایده یک مستطیل با گوشه های گرد را گرفت. با نشان دادن طرحهای مستطیل وار با گوشه گرد در اطرافشان به مهندسش، اَتکینسون، او را قانع کرد که این کار شدنی است.

استیو جابز میخواست، مکینتاش، یک پورشه در صنعت الکترونیک باشد. به همان زیبایی. حتی روی زیبایی بسته بندی هم تأکید داشت. از دانش خطاطی خودش هم استفاده کرد. فونت های متنوعی طراحی شد. بعد از تکمیل شاهکار، با هک کردن امضای اعضای گروه در داخل محصول، طوری که کاربر نبیند، حس هنرمند بودن به آنها داد. این کارها فقط از او بر می آمد.

کامپیوتر

فصل سیزدهم – ساختن مَک

سفر، خودِ پاداش است!

رقابت

جابز لجباز و یکدنده بود. میخواست خودش را به همه ثابت کند. به همین دلیل نقص هایش را نمیدید. برای اثبات خودش و محصولش، سایر محصولات اپل را زیر سؤال برد. این، بعدها برایش گران تمام شد.

کنترل یکپارچه

هدف استیو، ایجاد یک سیستم یکپارچه و مهر و موم شده بود. او میخواست، تمام محصولات اپل، زیر سایه یک سیستم عامل تولید شوند. نمیخواست، کسی به غیر از متخصصین اپل، قدرت دستکاری و نفوذ به طراحی داخل محصولات را داشته باشد. به همین دلیل، محصولات اپل همیشه مهر و موم شده بودند.

برگزیده سال

جابز با رسانه ها میانه خوبی نداشت. علت آن هم، بدقولی مجله تایم بود که قول انتخاب او به عنوان چهره سال را داده بود. در نهایت اما، در اقدامی عجیب از تصویر یک کامپیوتر، به عنوان چهره برگزیده استفاده کردند.

در پایان، از سیستم لیسا رونمایی شد. فروش خوبی نداشت و اپل، سعی کرد آن را به شرکت های بزرگ بندازد. همه میدانستند که قرار است از یک لیسای ارزانتر به نام مکینتاش، چند ماه بعد رونمایی شود. در واقع، استیو جابز پروژه لیسا را با خاک یکسان کرد، چون پروژه استیو جابز نبود.

بیایید دزد دریایی باشیم!

در این بخش، رابطه جابز با همکارانش و نحوه مدیریت استیو در محوریت قرار دارد. رقابت بین تیم مکینتاش و لیسا، انرژی تیم را گرفته و جابز هم با وجود فشارهای بسیار، راه نتیجه گرفتن را بلد است و کوتاه نمیاید. در نهایت، این سماجت جواب میدهد و اعضای تیم به استقلال فکری میرسند. به گونه ای که در نبود جابز و غفلت او، همکارانش کارها را راست و ریس میکنند. حالا تیم مکینتاش ۵۰ تا استیو جابز دارد.

مکینتاش

فصل چهاردهم – ورود اِسکالی

چالش پپسی

دوران عاشقی

اسکالی میگه: جابز یک توانایی غیرطبیعی برای بدست آوردن هر آنچه که میخواست و نیز برآورد کردن دقیق آدم ها داشت. میدانست چه بگوید تا فرد مورد نظر قانع شود. برای اولین بار در چهار ماهی که از تاریخ ملاقاتمان میگذشت، نتوانستم بگویم نه.

جابز اجازه نمیداد کسی جایش را در اپل پُر کند. اما، به محض دیدن اسکالی همه چیز عوض شد. آن دو، مانند هم بودند. اسکالی حاضر نبود، به اپل برود و قصد داشت تا در محل کارش، پپسی ماندگار شود. این جمله، نظرش را عوض کرد؛ میخواهی تا آخر عمرت آب شکر بفروشی؟ یا میخواهی به جای آن، فرصت عوض کردن دنیا را بدست آوری؟

جابز، میدانست چه بگوید تا فرد مورد نظر قانع شود.

ماه عسل

تردید در تصمیم گیری، مشاوره های متناقض و شبح بلایای طبیعی به جان اپل افتاده بود. اسکالی، احساس میکرد با جابز شباهت های زیادی دارد. جابز هم همینطور. مدتی که گذشت، جابز متوجه شد که آن شباهت ها توهی بیش نبوده و آنها فقط دوست داشتند تا یکی مثل خودشان را درکشان میکرده، پیدا کنند. اما نکردند.

اختلافات به مرور بیشتر شد. تا اینکه اسکالی به عنوان بالادستیِ جابز تصمیم به افزایش قیمت مکینتاش برای جبران هزینه های بازاریابی گرفت. این تصمیم، باعث فروش کمتر مکینتاش نسبت به مایکروسافت شد. جابز، این را دوست نداشت.

فصل پانزدهم – عرضه مَک

ثبت یک اثر کوچک در جهان

هنرمندان واقعی، عرضه میکنند!

ضرب الاجل ارائه مکینتاش به بازار سر میرسید و هنوز آماده نبود. سیستم های آی بی ام، فروش خوبی داشتند و اپل را در بازار شکست داده بودند. سیستمهای مانند لیسا و اپل ۲، دیگر حتی مطرح نبودند. تا اینکه همه چیز عوض شد و مکینتاش به موقع وارد بازار شد. آن هم به یک دلیل؛ قدرت دایره تحریف واقعیت جابز.

آگهی “۱۹۸۴”

آگهی “۱۹۸۴” بر اساس معیارهای تلویزیونی و نظرات تبلیغات چی ها، بهترین آگهی تجاری تمام دوران لقب گرفته است. این بخش به شکل با شکوهی، داستان ساخت و انتشار این آگهی را روایت میکند.

انفجار تبلیغاتی

دلم میخواهد محصولی درست کنم که خودش را معرفی کند.

و همین کار را هم کرد. مکینتاش، متن معرفی اش را، خودش خواند.

نکست

تلفیق هنر و فناوری

استیو جابز، به عنوان یک الهام بخش، ایده پرداز و آرمانگرا نوید آینده ای را داد که همه مشتاق دیدنش بودند. بعد از معرفی مکینتاش، به لطف او، اپل دیگر به یک غول تجاری بدل شده بود. اما، خودش راه زیادی تا بالغ شدن داشت.

مدتی، به دلیل اخلاق و رفتار ناپسندش با همکاران از اپل کنار گذاشته شد. بنابراین، تصمیم گرفت تا برند خودش را با سلیقه و تفکر خودش، بدون دخالت واز یا هر کس دیگر بسازد. نتیجه آن، نکست بود. هرچند بعدها آن هم با اپل یکی شد. اما تجربه ای بود تا خودش را، به تنهایی در بوته آزمایش قرار دهد.

سپس، جابز فراتر از آن هم پیش رفت. او علاقه زیادی به هنر داشت. عقیده داشت که علم و تکنولوژی، بدون وجود ظرافت و طراحی که به دل مخاطب بنشیند؛ ارزشی ندارد. استیو تلفیق کننده هنر و فناوری بود. همین تفکرش بود که او را، به سمت خلق پیکسار کشاند. یک کمپانی انیمیشن سازی که کمر والت دیزنی را شکست.

همانگونه که در اپل، خود را یک یاغی برخاسته در برابر تاریکی میدید؛ جابز در پیکسار هم در برابر والت دیزنی قد علم کرد. والت دیزنی تا ورشکسته شدن پیش رفت و اگر کوتاهی همکاران جابز نبود، الآن به جای نمایش نام دیزنی در محصولات پیکسار، شاهد ماجرایی متفاوت تر میبودیم.


رقیب سرسخت جابز، بیل گیتس بود. جابز، او را یک کلاهبردار میدانست. اگرچه نتوانست آنرا ثابت کند. در سالهای آخر عمر، جابز با تیم کوک آشنا شد و تصمیم گرفت به او برای جانشینی اش اعتماد کند. تیم کوک، حالا رئیس اپل است.

با توجه به اینکه هدف مقاله، بررسی نکات برجسته تاریخ اپل و زندگینامه استیو جابز بود، به همین مقدار بسنده میکنم. اما، پیشنهاد میکنم؛ حتما زندگینامه استیو جابز را بخوانید. امیدوارم این مقاله برای شما مفید واقع شود.

استیو جابز

زندگینامه استیو جابز

نظرات بسته شده است.