اصلی نامه | دفتر پنجم
اصلی نامه دفتر پنجم
آغاز دفتر
علی بلند شد و به طرف درب رفت. اما نه درب خانه، بلکه درب بوفه. بوفه ظروف شکستنی. عماد پشت سر علی حرکت کرد. درب بوفه باز شد. یک ظرف میوهخوری از جایش برداشته شد. دستبهدست شد و به عماد رسید. ناگهان صدای شکستن آمد. بله، درست حدس زدید. آن دو طفلی که در شش ماهگی به دلیل برونشیت، سخت نفس میکشیدند و نمیتوانستند از پستان مادر شیر بخورند؛ حالا در حال شکستن ظرفهای مادر بودند.
ظرفها یکی بعد از دیگری از بوفه درمیآمدند و میشکستند. بعد از ده دقیقه، مادر به خانه برگشت. او فقط رفته بود تا از انباری چیزی برنج بردارد. قصد نداشت بچهها را تنها بگذارد. بلکه، میخواست برای آنها غذا درست کند. اما حالا باید با چنین منظرهای روبرو شود.
عماد پاهایی خونین بر روی زمین نشسته و اشک میبارد. علی بر روی خردهشیشهها قدم میزند،درحالیکه خودش را از ترس خیس کردهاست. آیا آنها مسخ شدهبودند؟ آیا آنها از نبود مادر شاکی بودند؟ چرا ترسیدهاند؟ آن هم از کاری که خود کردهاند. چیزی مشخص نبود. بهغیر از یک چیز. گریههای مادر. و تعجب خانم همسایه …